امروز چهارم دی ماه 89 است ومن از مزرعه اومدم قلعه گنج تا برم بندرعباس گفتم یه سری به وبم بزنم اخه اینقدر سرم شلوغ بود که یادم رفته بود وب دارم .
با سلام خدمت دوستان
امروز یکی از روزهای گرم تابستان بندرعباس است
گفتم برم یه سری به سایتم بزنم
و یه مطلب جدید بنویسم
فقط یه جمله یادم اومد کاش میشد مدت لبخند را تمدید کرد در میان همه لحظه ها لحظه دیدار را نزدیک کرد
دوستش داشتم ولی نفهمید
اون واسه من یه دنیای روشن بود
حرفاش سرشار از امید
سکوتش پر از حرف
اما گذاشت ورفت
ممممممم
قسم به عشقمون قسم همش برات دلواپسم
قرار نبود این جوری شه یهو بشی همه کسم
راستی چی شد چه جوری شد این جوری عاشقت شدم
شاید میگم تقصیر توست تا کم شه از جرم خودم
به ملاقات امدم ببین که دل سپرده داری
چگونه عمری از احساس عشق شدی فراری
نگاهم کن دلم را عاشقانه هدیه کردم
تو دریا باش من جویباره عشق و در تو جاری
من از پروانه بودن ها من از دیوانه بودن ها
من از بازی یک شعله سوزنده که اتش زده بر دامان پروانه نمی ترسم
من از هیچ بودن ها از عشق نداشتن ها
از بی کسی و خلوت انسانها می ترسم
من از عمر رفاقت ها من از لطف صداقت ها
من از بازی نور در سینهء بی قلب بی زحمت ها نمی ترسم
من از حرف جدایی ها مرگ اشنایی ها
من از میلاد تلخ بی وفایی ها میترسم
همه دنیا واسه من خنجر کشیدن
دل من تو این روزا خیلی گرفته
یادته اون روزا که دل تو رو شکسته بودم
حالا این دل شکسته مثل اون روزا گرفته
باورم کن باورم کن که بدون تو میمیرم
بی تو تنهام خوب میدونی که تو غصه هام اسیرم
از یادم هرگز نرفتی ولی از یاده تو رفتم
بی تو تنها تو خیابون زیره بارونا میرفتم
دلمو شکستی اما نذاشتم تو غم بمیره
تو کویره خشک قلبم هنوزم عزیزترینی
وقتی فهمیدی عزیزی منو تنها جا گذاشتی
تو همونی که میگفتی جز من هیچ کسو نداشتی
بیا برگرد که هنوزم توی قلبم خونه داری
یادته قول داده بودی که منو تنها نذاری